✿ Our Little Princess ✿

جلسه دوم ویزیت دکتر

93/11/29 روز چهارشنبه برای جلسه دوم رفتم پیش دکترم ، جواب سونو رو دید و کنترل وزن و فشار خون هم انجام داد .. وزن اولیه بارداریم 51 بود ، که 53 کیلو شدم فشار خونم پایین بود 100/60 ، کارت بارداریمو هم گرفتم و خانوم دکتر یه سری دارو برای سلامتی هر دوتامون تجویز کـردن و ویزیت بعدی برای یه مــاه بعد بود . داروهام : Pregnancre روزی یک عدد / فولیک اسید 1 میلی روزی 1 عدد / امگا 3 روزی 1 عـدد اسفند مـاه هم رسید و بدو بدو های دم عیدی .. ویار و تهوع من هم شروع شـد ، دلم نمیخواست هیچ بویی بهم بخوره . هر بویی میشنیدم حالم بد میشد . نمیتونستم 3 قاشق غذا رو یه جا بخورم .هورمون های بارداری حسابی داشتن توی بدنم غوغــا میکردن ، ولی میدون...
29 بهمن 1393

اولین سونوگرافی

دل توی دلم نبود ، اولین بار میدیدمت و از سلامتیت با خبر میشدم . اولین بار بود صدای تپش های قلبت به گوشم میرسید وقتی خانوم دکتر گفت نی نی شکـر خدا سالمه ، منم از ته دل خدا رو شکــر کردم خانم دکتر اینا جواب رو دادن و با خوشحالی برگشتیم . نظریه سونوگرافی : ضربانات قلبی واضح و منظم و FHR=133/min بر اساس معیار CRL=9/44mm حدود 7 هفته می باشد . دعا میکنم خدا این حس قشنگ رو لایق همه کسایی که میخوان مامان بشن بدونه   93/11/25 ...
25 بهمن 1393

آزمایش بتا

با همه هیجان و خوشحالی و استرس توی همچین روزی وقت ویزیت گرفتم از خانوم دکتر ف.ج .. یه ساعتی توی انتظار نشستم . بعدش که رفتم داخل دکتر گفت دراز بکش تا سونو کنم و گفت بعلــــــــــه .. یه نی نی کوچولو توی دلته و جنین در حال شکل گیریه .. ازم خواست یه آزمایش بتا هم بدم که ضمیمه پروندم کنه و بابات خیلی خوشحال شد وقتی بهش گفتم جدی جدی مامان و بابا شدیم ... چون میدونستم تیروئیدم کم کاری داره ، زودی رفتم یه تست تیروئید هم دادم و بردم پیش آقای دکتر ع.س که برام دارو نوشت . گفت باید تحت درمان باشی تا عدد آزمایشت به نرمال برسه .. از آزمایشگاه دانش برگشتم خونه مامان بزرگ و با یه اشاره به مامانم گفتم که باردارم ❤   93...
18 بهمن 1393

اولین تست

دختر گلم اینجا میخوام از همه خاطرات خوبی که توی این مدت برامون اتفاق افتاده بنویسم .. شاید یه روزی خودت ادامه دهنده این وبلاگ باشی هیچ وقت فکرشو نمیکردم به این زودی حامله شم.. خـدا خیلی ما رو دوست داشت که تو رو بهمون هدیه کرد . زمستون 93 تصمیم گرفتیم که یه نی نی داشته باشیم و بهمن مـاه 93 بعد از کلاس زبان و کوئیزی که داده بودم ، بابات اومد دنبالم و میخواستیم قدم بزنیم . من حدود یه مـاه بود یه حس هایی داشتم تا اینکه اصرار کردم و یه بیبی چک گرفتیم . وقتی برگشتیم خونه زودی تست رو انجام دادم و یه لبخند پهن همه صورتم رو گرفت. این روزا مصادف بود با تغییر خونه مامان اینا و کلی بدو بدو داشتن . بابا حسین اولش باور نکـرد و گفت تست خون بد...
15 بهمن 1393
1